Search
سید ضیاالدین قاسمی
روایت میکند چشمانت آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا هر که هستم، عاشقت هستم
به مِهرت بستهام دل را به دستت دادهام جان را
چنانت دوست میدارم که با شوقِ تو میخواهم
بسازم وقف چشمت تاکهای مستِ پَروان را
بگويي سرمهدانت ميکنم بازار کابل را
بخواهي فرش راهت ميکنم لعل بدخشان را
تو را من ميپرستم بعد از اين تا هر زمان باشم
نميسازم دگر در باميان بوداي ويران را
تو ياقوت يمن، مشک ختن، ماه بخارايي
به زلفت بستهیي هر گوشه دلهاي پريشان را
کنار پنجره آواز ميخواني و افشانده است
صدايت رنگ و بوي هر چه گل، هر چه گلستان را
کنار پنجره گيسو به گيسوی شب و باران
حواست نيست عاشق کردهیي حتي درختان را
Comments